شعری بسیار زیبا و قابل تامل
کجاست سهم من ای دوستان محترمم؟
کلاس؛ شور ونشاطم. کلاس؛ رنج و غمم. نه پول گشته خدایم، نه بنده ی شکمم؛
دلم زعشق پر و سینه ام زعلم و هنر، فرو چکد گُهر از چشم خامه ام، قلمم.
معلّمم فقط و عشق من معلّمی است، معلّمیست تمامِ تمامِ پیچ و خمم.
اگر چه هست کلاسم پر از سرور و نشاط ولی اسیر غمم، پای بسته ی ستمم.
تمام مردم اگر چه که وامدار منند، به چشم مردم دون من ندار و خوار و کمم.
چه حاجتی به مراسم برای روز من است؟
مرا که جامعه داده ست جرعه جرعه سمم.
وزیر و دکتر و افسر، وکیل و کارشناس،
منم معلّمتان، آن که گرم بود دمم.
شما که از دم من گشته اید دولتمرد،
کجاست سهم من ای دوستان محترمم؟
منی که شاه کلید حیات دادمتان،
گشوده از چه نشد قفل غصّه ام، اَلَمم؟
میان جمع شما ای کبوتران سپید،
شدم سیاه کبوتر که از شما برمم.
در اوج گریه ام امّا به زور میخندم؛
« دلم خوش است که من هم کبوتر حرمم!»
علیرضا مجیدی کدکنی
پایان